خدا

فقط قصدم اینه که تجربیات خودم رو در تحولی جدید بنویسم. تحولی که مثل یه زندگی دوباره شد.

خدا

فقط قصدم اینه که تجربیات خودم رو در تحولی جدید بنویسم. تحولی که مثل یه زندگی دوباره شد.

پیش‌مرگ (ر)

سلام 

حالم از دنیا داره بهم می‌خوره 

از این دنیای ک.............. 

از همه ی خانومای محترم عذر می خوام که این جمله رو نوشتم 

اما واقعاْ لقب دیگه‌ای نمیشه به این دنیا داد. 

آدماش.... 

این آدمای..... 

چقدر امشب شاکی‌ام.... 

پیش‌مرگ (۶)

فکر می کردم همه چی تموم شده. 

اما انگار هنوز باید بمونم و بازم بشمرم. 

۱ 

۲ 

۳ 

۴ 

۵ 

پیش‌مرگ (۵)

شمردن این لحظه ها رو روزها کار هر روزم شده! 

خسته‌ام.... 

اگه می‌خوای فکر کن شورشو درآوردم. 

اگه می‌خوای بگو بسته اینهمه غمو تمومش کن. 

اگه می‌خوای بگو تو سال جدید چرا اینهمه غم؟ قشنگ بنویس. 

اگه می‌خوای بگو امیدتو از دست نده. خدا بزرگه. 

هر چی که می‌خوای بگو ... اما برای من همه چیز تمومه و من این تموم شدنو دوست دارم. 

حتی یه لحظه هم ناراحت نیستم. 

جز برای اون لحظه هایی که از خدا گذشتم و چشممو رو گناهام بستم. 

دستام بازتر از این نمیشه! 

با تموم گناها و اشتباهاتم چه اونایی که از عمد بوده و چه اونایی که ندونسته انجامش دادم... 

هر لحظه برای تموم شدنش دعا می‌کنم. 

خدا نوشت 

منو تو آغوشت بگیر خدا... می‌خوام بخوابم..................  

پیش مرگ (۴)

یه بار یه دوستی اومد و تو نظرات بهم گفت که پیش مرگ شدن خوبه! 

اما این پیش مرگ هایی که می‌نویسم به معنی فدای کسی شدن نیست. 

پیش مرگ یعنی نوشته های قبل از مرگ... 

برام دعا کنید که زودتر تموم بشه! 

خسته ام... 

خیلی...

پیش مرگ (3)

سلام! 

سلام ۸۸ با همه‌ی پستی و بلندی‌هاش گذشت و سال ۸۹ رسید. 

خوب یادمه که سال ۷۷ با خودم فکر می‌کردم یعنی اینقدر زنده می‌مونم که بتونم سال ۸۸ رو ببینم. 

خدا رو شکر می‌کنم که این فرصت رو بهم داد تا سال ۸۹ رو هم ببینم. 

اما مهم اینه که از این فرصت چطور استفاده کردم. 

خوب که فکر می‌کنم می‌بینم توی سال ۸۸ کلی اتفاق برام افتاد. 

چه برسه به سال ۷۷ تا ۸۸. 

یه دهه از زندگیم گذشت و خیلی زودتر از اون چیزی که فکر می‌کردم گذشت. 

شاید این ۱۰ سال از زندگیم٬ پراتفاق‌ترین و پرماجراترین سال‌های عمرم باشه که اسمش رو می‌ذارن جوونی! 

کلی کار خوب و کلی کار بد تو این ۱۰ ساله انجام دادم. 

یه عالمه تجربه و گناه و یه عالمه ارزش که دچار تغییر شدن! 

اما مهم نتیجه‌ایه که از اینهمه تغییر گرفته میشه. 

کسی چه می‌دونه! 

شاید امسال پرماجراتر از تمام این ۱۰ سالی باشه که بهش فکر می‌کنم. 

امیدوارم همه سالی پرارزش داشته باشن چون می‌دونم که مهم کارهای خوب و بد نیست٬ مهم ارزش‌هایی که با این کارهای خوب و بد از بین می‌رن یا به وجود میان یا تغییر می‌کنن. 

خدانوشت 

دیروز با یکی از دوستان (س م ح از وبلاگ www.baraye1bar.com) صحبت مردن بود. 

برای جای تعجبه با اینکه هر کدوم از ما تا حالا حداقل مرگ 1 نفر رو از نزدیک دیدیم، با این حال هنوز برای مرگ یکی از عزیزامون گریه می کنیم و ناراحت میشیم. 

واقعاً چرا؟! 

قاعده اش اینه که همه تا به حال باید به مرگ عادت کرده باشن و بدونن که جزوی از زندگی هر فردیه و حقیقتاً پرمعناترینش. 

تولد... زندگی... و در نهایت مرگ که مقصد همه ی ماست. 

پس چرا هنوز بهش عادت نکردیم و گریه می کنیم؟ 

س م ح معتقد بود که چون خودمون مرگ رو تجربه نکردیم، بهش عادت نمی کنیم. 

اما من فکر می کنم ازش ناراحت میشیم چون خودمون باور نداریم که ما هم بالاخره یه روزی می میریم و به جرگه ی همین آدمهایی می پیوندیم که الان براشون گریه و زاری می کنیم. 

واقعیت از نظر من اینه که درسته ما مرگ رو می بینم و حتی به حرف می گیم که باورش داریم، اما باز هم به نظرمون این مرگ هیچوقت سراغ ما نمیاد و هر چند سال که داشته باشیم، بازم وقتی نوبت ما میشه می گیم: «یعنی واقعاً نوبت من شد؟ چرا اینقدر زود؟» 

مرگ.... 

چیز با ارزشیه! 

یه ارزش که از هر ارزشی بالاتره. 

 

امیدوارم بهم کمک کنی تا حقیقت این ارزش رو با تمام وجودم حس کنم! 

راضیم به رضای تو! 

چون می دونم هیچوقت برای من بد نخواستی! بلکه این منم که زندگی رو برای خودم سخت می کنم و گناهش رو به گردن تو میندازم! 

با من باش! 

حتی یک لحظه... 

حتی یک لحظه من رو به خودم وا نگذار!