خدا

فقط قصدم اینه که تجربیات خودم رو در تحولی جدید بنویسم. تحولی که مثل یه زندگی دوباره شد.

خدا

فقط قصدم اینه که تجربیات خودم رو در تحولی جدید بنویسم. تحولی که مثل یه زندگی دوباره شد.

پیش مرگ (3)

سلام! 

سلام ۸۸ با همه‌ی پستی و بلندی‌هاش گذشت و سال ۸۹ رسید. 

خوب یادمه که سال ۷۷ با خودم فکر می‌کردم یعنی اینقدر زنده می‌مونم که بتونم سال ۸۸ رو ببینم. 

خدا رو شکر می‌کنم که این فرصت رو بهم داد تا سال ۸۹ رو هم ببینم. 

اما مهم اینه که از این فرصت چطور استفاده کردم. 

خوب که فکر می‌کنم می‌بینم توی سال ۸۸ کلی اتفاق برام افتاد. 

چه برسه به سال ۷۷ تا ۸۸. 

یه دهه از زندگیم گذشت و خیلی زودتر از اون چیزی که فکر می‌کردم گذشت. 

شاید این ۱۰ سال از زندگیم٬ پراتفاق‌ترین و پرماجراترین سال‌های عمرم باشه که اسمش رو می‌ذارن جوونی! 

کلی کار خوب و کلی کار بد تو این ۱۰ ساله انجام دادم. 

یه عالمه تجربه و گناه و یه عالمه ارزش که دچار تغییر شدن! 

اما مهم نتیجه‌ایه که از اینهمه تغییر گرفته میشه. 

کسی چه می‌دونه! 

شاید امسال پرماجراتر از تمام این ۱۰ سالی باشه که بهش فکر می‌کنم. 

امیدوارم همه سالی پرارزش داشته باشن چون می‌دونم که مهم کارهای خوب و بد نیست٬ مهم ارزش‌هایی که با این کارهای خوب و بد از بین می‌رن یا به وجود میان یا تغییر می‌کنن. 

خدانوشت 

دیروز با یکی از دوستان (س م ح از وبلاگ www.baraye1bar.com) صحبت مردن بود. 

برای جای تعجبه با اینکه هر کدوم از ما تا حالا حداقل مرگ 1 نفر رو از نزدیک دیدیم، با این حال هنوز برای مرگ یکی از عزیزامون گریه می کنیم و ناراحت میشیم. 

واقعاً چرا؟! 

قاعده اش اینه که همه تا به حال باید به مرگ عادت کرده باشن و بدونن که جزوی از زندگی هر فردیه و حقیقتاً پرمعناترینش. 

تولد... زندگی... و در نهایت مرگ که مقصد همه ی ماست. 

پس چرا هنوز بهش عادت نکردیم و گریه می کنیم؟ 

س م ح معتقد بود که چون خودمون مرگ رو تجربه نکردیم، بهش عادت نمی کنیم. 

اما من فکر می کنم ازش ناراحت میشیم چون خودمون باور نداریم که ما هم بالاخره یه روزی می میریم و به جرگه ی همین آدمهایی می پیوندیم که الان براشون گریه و زاری می کنیم. 

واقعیت از نظر من اینه که درسته ما مرگ رو می بینم و حتی به حرف می گیم که باورش داریم، اما باز هم به نظرمون این مرگ هیچوقت سراغ ما نمیاد و هر چند سال که داشته باشیم، بازم وقتی نوبت ما میشه می گیم: «یعنی واقعاً نوبت من شد؟ چرا اینقدر زود؟» 

مرگ.... 

چیز با ارزشیه! 

یه ارزش که از هر ارزشی بالاتره. 

 

امیدوارم بهم کمک کنی تا حقیقت این ارزش رو با تمام وجودم حس کنم! 

راضیم به رضای تو! 

چون می دونم هیچوقت برای من بد نخواستی! بلکه این منم که زندگی رو برای خودم سخت می کنم و گناهش رو به گردن تو میندازم! 

با من باش! 

حتی یک لحظه... 

حتی یک لحظه من رو به خودم وا نگذار!

نظرات 12 + ارسال نظر
یلدا چهارشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ب.ظ http://www.dokhtaresarma.blogsky.com

سلام.. سال نو مبارک. میدونی من فکر میکنم چون از مرگ میترسیم
چون حس میکنیم دیگه نیستیم از فنا شدن از نبودن از اینکه قابل دسترس نیستیم
ما هممون دوست داریم زندگی کنیم
امیدوارم خدا کمکت کنه. ازش میخوام
دوست ندارم بمیری ازین فکرا نکن
خب... قول بدهههههه

سال نوی شما هم مبارک.
خدا به همه کمک می کنه. فقط نوع کمکش فرق می کنه.

باقری چهارشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:06 ب.ظ http://haqiqat.mihanblog.com

دوست عزیز وبزرگوارسلام

از پوریم چه می دانید ؟ آیا استر را می شناسید ؟ مردخای را چطور ؟ از پایکوبی سالانه یهودیان در جشن ایرانی کشی پوریم چه اندازه اطلاع دارید ؟
آیا می دانید بعد از پوریم تا دوازده قرن مردم اصیل ایرانی در سکوتی مرگ بار فرو رفته بودند ؟ و آیا می دانید تورات قتل نزدیک به هشتاد هزار ایرانی را پزیرفته است ؟ و آیا می دانید محققان این رقم را هم جعلی و رقم صحیح قربانیان مظلوم ایرانی را تا پانصد هزار نفر تخمین زده اند ?
می دانید چرامردم ایران روز13فروردین هرسال را به دامن طبیعت میروندوآن راروز نحس میدانند؟


امیدوارم لحظات خوبی رادراین ایام داشته باشین.یاحق

ممنون دوست عزیز. حتماْ سر می‌زنم.

محمد چهارشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:30 ب.ظ http://open-eyes.blogsky.com

سلام داداشی.بالاخره اپ کردی.دمت گرم.

مرگ مرگ مرگ...مرگ حقه...مرگ فلانه...و هزار تا حرفه دیگه.
چشم بهم بزنیم نوبت خودمون میرسه.جالبیش این که حداقل من یکی اگه همین الان بمیرم هیچ چیزی ندارم که با خودم ببرم.
البته کار بچه های اون دنیا رو راحت تر می کنم.
مستقیم میرم پیش بروبکس جهندمی!!!!

سینا جان ما هنوز توی زندگی موندیم چه برسه به مرگ.
بهش فکر نکن . چون موقعی سراغ ادم میاد که اصلا انتظارش رو نداری.

البته اینم بگم که من همین الانم یه مرده به حساب میام!!!!

دینگ دینگ.!!!!!

موفق باشی و بدون که همه امتحانش می کنن و خیالت راحت.

زود به زود اپ کن...

خدا نکنه داداش!
به نظر من جهنم و بهشت همین دنیاست.
آدم تا وقتی که نفس می کشه زنده است. اما بستگی داره این زنده و مرده بودن رو تو چی ببینی.
از این به بعد هم چشم. زود به زود می‌آپم.
قربون مرامت.

دلارا پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ

سلام

واسه یه مدت خیلی خیلی طولانی دارم از نت میرم تو دنیای واقعی خودمون..به ناچار !!!

خواستم به رسم ادب ازتون خداحافظی کنم.

خدا حافظت باشه.

ای بابا!
دلم براتون تنگ میشه.
امیدوارم هر جا که هستی موفق باشی.
منتظر برگشتت هستم.

Ξ T Ξ Я N ∆ L پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ب.ظ http://eternal.blogsky.com

این اعتقاد،
یعنی ایمان؟

نه٬ ایمان ایمان که نه... یعنی باور... یعنی چیزی که هنوز به ایمان نرسیده.

سکوت پسر پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ب.ظ http://sokootepesar.blogsky.com

سلام
سال نو مبارک
چه قدر سیاه و تلخ نگاه می کنی؟!(واسه اینه که همیشه دنبال عمیق ترین نوع حقیقتی)
از پیچیدگی خوشت میاد؟!

امین جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ق.ظ http://koocholoamin.blogsky.com

سلام
فراموشمون کردیا
سر نمیزنی چرا؟
در ضمن لینک هستی...نیازی نیست سرم کلاه بذاری

سلام. من که سر می زنم.
منظورت از کلاه گذاشتن چیه؟
متوجه نشدم.
به هر حال برای لینک ممنون.

امین جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:59 ب.ظ

مرسی سر زدی
خبرا پیش شماست
ایشالا یکم خجالت کشیده باشید
اسم وب منو مینویسی بعد لینک یکی دیگه!!!
جالبه

آقا شرمنده‌اتم به خدا.
هیچ متوجه نشده بودم.
همین حالا درستش می کنم.
باز معذرت.

پریسا شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ق.ظ

این مطلبتون شدیدا منو به یاد 10 سال زندگی از سال 77 انداخت .جالبه که اول از همه خاطرات بدش اومد تو ذهنم. خاطرات خوش هم که یاد آوری میشه دلتنگ اون روزها میشم . من هم مثل شما کلی کار خوب انجام دادم ولی برعکس شما کلی کار بد انجام ندادم ( یه کم کار بد انجام دادم).و باز هم مثل شما امسال باید برای من هم سال پرماجرایی باشه.امیدوارم به خیر بگذره.

در مورد مرگ باید بگم که آدم از چیزی که تجربه نکرده میترسه . به نظر شما چرا مرگ با ارزشه؟
شما به تناسخ روح اعتقاد داری؟


مرگه با ارزشه چون تو رو به معبود می‌رسونه. به اصل و ذات خودت.
من به تناسخ اعتقادی ندارم.
اما به تسلسل چرا.
منهم برای شما آرزوی سالی پر از ماجرا و خیر و برکت دارم.

پسرسرا یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ق.ظ http://sinasadra.blogsky.com/

سلام وبلاگمون بزودی در مورد سفر راهیان نور رمون آپ میشه

سلام دوست من! خیلی خوشحال میشم که وقتی آپ کردی خبرم کنی. اینقدر امسال دلم واسه اونجاها پر می‌کشید که نگو! اما...

محمد یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ب.ظ http://open-eyes.blogsky.com

سلام سینا.
ازت ممنونم که با حرفات منو دگرگون کردی.
واقعا احتیاج داشتم یکی این حرفا رو بهم بزنه.

موفق باشی و بازم منتظر نظراتت هستم داش سینا !!!!

خواهش میکنم داداش!
خوشحالم که کاری ازم براومده. همیشه در خدمتم.
تو هم موفق باشی.

neda یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

سلام عزیزم وبت را دیدم با کلی دلتنگی هات زندگی ما دست خداست چیزی که تقدیر ماست تعیین شده و قابل تغییر نیست
اما سرنوشتمون را خودمون میسازیم اگر بنشیم و چشم انتظار مرگ باشیم کاری انجان ندهیم فکر میکنی هنر کردیم
اگر هر دردو بیماری هم داشته باشیم باید امید را فراموش نکنیم
۲ سال پیش زن عموی من به علت بیماری سرطان جواب شد شاید ماها در کما بود کسی را نمیشناخت و زیر اکسیژن بود اما یک معجزه بلندش کرد و امروز به راحتی زندگی میکند یادت رفته یکی اون بالاست مشکلات ما کمتر از بیماریها نیست

سلام!
بابت دلگرمیت ممنون.
من نه امیدم رو از دست دادم و نه خدا رو فراموش کردم.
دردم از دوری از اونه! اونی که باید الان پیشش باشم و نیستم. هر روز که میگذره بیشتر گناه می کنم و ازش بیشتر دور میشم.
روزها رو میشمارم تا اون خبرم کنه.
واسه ی من مرگ ناراحت کننده نیست.
بالاترین لذت دنیاست.
اما همچین بیکار بیکار هم نیستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد