خدا

فقط قصدم اینه که تجربیات خودم رو در تحولی جدید بنویسم. تحولی که مثل یه زندگی دوباره شد.

خدا

فقط قصدم اینه که تجربیات خودم رو در تحولی جدید بنویسم. تحولی که مثل یه زندگی دوباره شد.

پیش‌مرگ (۱۱)

تا حالا شده حوصله‌ی هیچی نداشته باشی... 

دلت بخواد به زمین و زمان گیر بدی و بهونه بگیری... 

اصلاْ اون روز همه چیز یه جور دیگه است...

دلت می‌خواد یکی یه نگاه چپ بهت بکنه تا تمام دق و دلیتو سرش خالی کنی. ...

یا یه چیزی مطابق میلت نباشه تا غر بزنی... 

اصلاْ اون روز اعصاب مصاب درست و حسابی نداری... 

هر کی هرچی بهت میگه میگی گور باباش... 

دلت می‌خواد یه جا بشینی و همه اش فیلم ببینی... 

یا هیچکس کاری به کارت نداشته باشه تا فقط بشینی پشت کامپیوتر و بازی کنی... 

یا هر چقدر دلت خواست بری توی اینترنت و توی چت روم‌ها بچرخی و هیچی هم نگی... 

دلت نمی‌خواد صدای هیچ کسی و هیچ چیزی رو بشنوی... 

همون روزا که دلت می‌خواد فقط خودت باشی و دنیای خودت... 

 

 حوصله

 

 

حالا همون موقعا... 

برو کنار پنجره بشین و به بیرون نگاه کن 

یا برو روی تراس و به صدای بیرون گوش بده 

یا برو توی حیاط و به باغچه نگاه کن 

یا اصلا... 

اصلاْ برو بالا پشت بوم و به آسمون نگاه کن 

به جزئیات دقیق شو! 

ببین چی می‌بینی؟! 

منظورم همه‌ی جزئیاته .

قول میدم که میری تو خلسه. چند تا نفس عمیق که بکشی٬ فکر می‌کنی داری یه صداهایی می‌شنوی... 

اشتباه نمی‌کنی؟ داره باهات حرف می‌زنه و عجیب اینکه هیچ ناراحت نمیشی از حرفاش! 

برعکس دوست داری ساکت باشی و صدای زمزمه‌ی باد اونو تو گوشات بشنوی.  

یا نور آفتابشو رو صورتت حس کنی. 

صبور که باشی بهت چنان آرامشی دست میده که انگار یه آدم دیگه شدی. 

یه آدمی که همین الان متولد شده و آماده‌است تا عشقشو با بقیه قسمت کنه.  

 نگاه

 

گفته باشما!!! 

یادت باشه که اون تو رو  از این عشق پر کرده! 

پس با سخاوت یه جریان ساده باش تا این عشق از درونت بگذره و به دیگرون برسه!

نظرات 3 + ارسال نظر
یلدا سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ق.ظ

...............................

وووووووووووووووووووو

ستایش سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ق.ظ

تجربش کردم الان که میخواندم مثل یه پرده سینما همه صحنه ها پخش شد با این تفاوت که خودم میتونستم هی برای خودم تکرارش کنم ..بنظرت عالی نیست ..

به نظر من فوق‌العاده است.
خیلی هم فوق‌العاده است. اینقدر که به وصف نمیاد. فقط باید تجربه کرده باشی تا متوجه‌ی عمقش بشی.

خورشید سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ب.ظ http://khurshid.blogsky.com/

سلام سینا جون، خوبی؟ دلم برات تنگ شده... از مطالبت میشه فهمید چه وضعیتی داری... تو ناخواسته در مسیری قرار داری که بهترین و مهمترین آرزوی منه، همیشه به خودم میگم که ایکاش جای تو بودم، شاید فکر کنی تظاهر میکنم ولی اینطور نیست....
مرگ را دانم تا کوی دوست راه اگر نزدیک تر داری بگوی

سلاااااااااااااااااااااااام! ممنون. تو چطوری؟ خیلی وقت بود که ازت خبر نداشتم. دلم منم برات تنگ شده بود.
اما این مسیری که توش هستم ناخواسته نیست. براش تلاش کردم و هنوزم دارم می‌کنم. تلاش کردن مهم‌ترین کاریه که از دستم بر میاد!
امیدوارم تو هم به آرزوت برسی.
ما همه توی این مسیر قرار داریم. بعضی کج‌تر بعضی راست‌تر اما همه تو همین مسیرن. یه وقت فکر نکنی مسیر من راسته ها! منم خیلی جاها بیراهه میرم. اما همیشه سعی می‌کنم برگردم تو همین مسیر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد