سلام!
شده تا به حال خواب ببینی؟
خوابایی که هر چقدر بهت بگن تعبیر نداره٬ اما ته دل خودت حس کنی که این خواب باید تعبیر داشته باشه.
یه چیزی توی اون خواب هست که فکرتو عجیب درگیر خودش میکنه. اینقدر که نمیتونی فراموشش کنی.
گاهی اینقدر به صحنههایی که توی خوابت دیدی فکر میکنی که پریشون میشی. حتی گاهی اوقات از فکرایی که در مورد اون صحنهها میکنی حیرون میشی...
میگیره...
میکنی...
میشی...
این لحظهها فقط یه چیز به من کمک میکنه.
وقتی از خواب بیدار میشم٬ تو همون رختخواب دراز میکشم. چشمامو میبندم و سرمو میذارم رو سینهاش...
یه نفس عمیق میکشم و تو خواب و بیداری بغلش اگر دلم بخواد گریه میکنم.
اگر دلم بخواد میخندم و اگر دلم بخواد فکر میکنم.
در نهایت اونه که بهم آرامش میده.
چون فکر میکنم هر چیزی که میخواسته با این خواب به من بگه یه روزی تو واقعیت بهم نشون میده و اون خواب٬ هر چیزی که هست یه هشدار برای من بوده تا بازم یادش باشم.
خودمو به دستاش بسپارم و بگم:
محبوب من!
هر خوابی که تو برام دیدی قشنگه!
هر چیزی که تو میخوای بهم بگی دوست دارم و با جون و دل قبول میکنم.
همین که کنارم هستی
همین که تو هر نفس میبینمت و حست میکنم برام این دنیا و هفت دنیای دیگهام کافیه!
تو فقط کنارم باش!
دیگه هیچی برام مهم نیست.
دوستت دارم آروم جونم.............................
چند وقته که سنگینی یه چیزیو رو شونههام حس میکنم.
میدونم این سنگینی سنگینی گناهمه.
همین سنگینی باعث میشه سرم رو نتونم بلند کنم.
نه اینکه نخوام اما اینقدر سنگینه که گردنمو فشار میده پایین.
دلم میشکنه.
دلم برات تنگ شده.
اینقدر که دلم میخواد اولین باری که دیدمت خودمو پرت کنم تو بغلت٬ حتی با این بار سنگینی که روی دوشمه.
میدونم جا خالی نمیکنی. میدونم حتی اگه بهت نرسم و بین راه بخورم زمین میای جلو و بغلم میکنی.
دست میکشی روی سرم و زخمای شونهامو مرهم میذاری.
آخه چرا اینقدر تو خوبی؟
چرا تنبیهم نمیکنی؟
چرا با وجود خطاهام بازم باهام حرف میزنی؟
حقا که بهتر از تو هیچ مرهمی برای دردام نیست.
حقا که گوش تو بهترین گوش برای شنیدن حرفامه٬ حتی برای درد دلای آلوده به گناهم.
عزیز من!
نفس من!
منو بغل کن. بذار سر روی سینهات بذارم و تو رو با تمام وجودم بو بکشم.
محبوب من٬ آروم جونم... ممنون که با خاطر من از آسمون به زیر اومدی.
به خاطر بلند کردنم ممنون.
سعی میکنم با گوش دادن به حرفات بندهی خوبی برات باشم.
اما اگر خطا میکنم منو ببخش!
هرچند که میدونم نیازی به گفتن من نیست. تو اینقدر مهربونی که هیچوقت منو تنها نمیذاری.
میبوسمت نازنین من!
امروز تو امتحان تفسیر موضوعی قرآن کریم یه سوال اومده بود که باعث شد سر امتحان نیمساعت فکر کنم. سوال این بود:
صفات زیر را که برای باریتعالی است معنی کنید:
فتاح- وهاب- منان- رقیب
بارها و بارها این صفات خدا رو شنیده بودم و شاید بارها و بارها اونها روبه عنوان ذکر تکرار کرده بودم. اما هر چقدر خواستم معنی کنم نتونستم.
خدای من!
منو ببخش!
ببخش که تو رو صدا میزنم اما نمیدونم که این صفات چه معنیای میده.
یه لحظه فکر کردم به اینکه اگه یکی منو فقط از روی عادت یا کلامی صدا بزنه چه حالی میشم...
عزیز من!
محبوب من!
ببخش. قول میدم از این به بعد فقط تو رو با الفاظی صدا کنم که شایستگی و لیاقت به زبون آوردنش رو داشته باشم.
قول میدم دیگه هیچوقت کلمهای رو به زبون نیارم که معنیاش رو دربارهی تو ندونم.
تو بزرگی !
تو بخشندهای!
تو عزیز دلمی!
نادونی منو ببخش.
خودت رو بهم بشناسون!
بذار بدونم که کی هستی و چه چیزایی بهم دادی و چه چیزایی ازم میخوای.
من دربست در اختیارتم!
به شرطی که منو از خودت ناامید نکنی و همیشه کنارم باشی!
دوستت دارم آروم جونم!
باز این دردای جسمی ولم نمیکنه!
سرم داره از درد میترکه. انگار چشام داره از کاسه میزنه بیرون!
گلوم اینقدر میسوزه که انگار ۱ ساعت مدام داد کشیدم.
تمام تنم بوی تعفن میده!
اینقدر دارو خوردم که خودمو جلوی آینه شکل کپسول و قرص میبینم.
اما....
وقتی توی رختخوابم دراز میکشم
خیره میشم به سقف چوبی اتاق.
نگاهم از درز چوبی میگذره و میرسه به سقف شیرونی.
حتی از سقف شیرونی هم میگذره و میرسه به آسمون.
جایی که میگن تو اونجایی و واسه همین نگاهای من بیاختیار همیشه وقتی میخوام باهات حرف بزنم خیره میشن به اونجا!
به نظرم درست میگن. تو اونجا نشستی و داری مهربون نگاهم میکنی.
منو تو بغلت میگیری. مثل یه بچه تکونم میدی تا خوابم ببره و دردامو فراموش کنم.
چشمامو که میبندم٬ دست میکشی روی موهام و همانطور که آروم یه زمزمهی خوشایند رو لباته منو آروم میکنی.
عاشق این لحظههام...
جز تو هیچکس نمیتونه منو از همیشه رفتن بدون اجازهی تو منصرف کنه.
جز تو هیچکس نیست که زمزمههاش آرومم کنه.
جز تو هیچکس نیست که برام پناه و تکیهگاه بشه.
مرسی که ازم مراقبت میکنی.
اگر تو رو نداشتم چه بلایی سرم میومدم؟؟؟؟!!!!
اینقدر خسته ام که نمی تونم چشامو از هم باز نگه دارم.
با این حال خدا رو شکر میکنم به خاطر این خستگی!
چراش خیلی ساده است.
واسه اینکه یه کاری دارم که انجام بدم هر چند که خستهام کنه!
واسه اینکه مثل خیلیای دیگه بیکار نیستم و دستم به دهن خودم میرسه!
واسه اینکه درس میخونم تا اونو بهتر بشناسم هر چند که مجبور باشم واسه امتحانام تا صبح بیدار باشم!
واسه اینکه یادم میندازه خستگیناپذیر ابدی تویی که همیشه بیداری٬ حتی وقتی من از خستگی بیهوشم!
دوست دارم....
بیدار باش و روحمو تازه کن!
همیشه بیدار باش چون وقتی تو بیداری آرامش تو وجود منه!
عاشقتم آروم جونم!