چند وقته که سنگینی یه چیزیو رو شونههام حس میکنم.
میدونم این سنگینی سنگینی گناهمه.
همین سنگینی باعث میشه سرم رو نتونم بلند کنم.
نه اینکه نخوام اما اینقدر سنگینه که گردنمو فشار میده پایین.
دلم میشکنه.
دلم برات تنگ شده.
اینقدر که دلم میخواد اولین باری که دیدمت خودمو پرت کنم تو بغلت٬ حتی با این بار سنگینی که روی دوشمه.
میدونم جا خالی نمیکنی. میدونم حتی اگه بهت نرسم و بین راه بخورم زمین میای جلو و بغلم میکنی.
دست میکشی روی سرم و زخمای شونهامو مرهم میذاری.
آخه چرا اینقدر تو خوبی؟
چرا تنبیهم نمیکنی؟
چرا با وجود خطاهام بازم باهام حرف میزنی؟
حقا که بهتر از تو هیچ مرهمی برای دردام نیست.
حقا که گوش تو بهترین گوش برای شنیدن حرفامه٬ حتی برای درد دلای آلوده به گناهم.
عزیز من!
نفس من!
منو بغل کن. بذار سر روی سینهات بذارم و تو رو با تمام وجودم بو بکشم.
محبوب من٬ آروم جونم... ممنون که با خاطر من از آسمون به زیر اومدی.
به خاطر بلند کردنم ممنون.
سعی میکنم با گوش دادن به حرفات بندهی خوبی برات باشم.
اما اگر خطا میکنم منو ببخش!
هرچند که میدونم نیازی به گفتن من نیست. تو اینقدر مهربونی که هیچوقت منو تنها نمیذاری.
میبوسمت نازنین من!
امروز تو امتحان تفسیر موضوعی قرآن کریم یه سوال اومده بود که باعث شد سر امتحان نیمساعت فکر کنم. سوال این بود:
صفات زیر را که برای باریتعالی است معنی کنید:
فتاح- وهاب- منان- رقیب
بارها و بارها این صفات خدا رو شنیده بودم و شاید بارها و بارها اونها روبه عنوان ذکر تکرار کرده بودم. اما هر چقدر خواستم معنی کنم نتونستم.
خدای من!
منو ببخش!
ببخش که تو رو صدا میزنم اما نمیدونم که این صفات چه معنیای میده.
یه لحظه فکر کردم به اینکه اگه یکی منو فقط از روی عادت یا کلامی صدا بزنه چه حالی میشم...
عزیز من!
محبوب من!
ببخش. قول میدم از این به بعد فقط تو رو با الفاظی صدا کنم که شایستگی و لیاقت به زبون آوردنش رو داشته باشم.
قول میدم دیگه هیچوقت کلمهای رو به زبون نیارم که معنیاش رو دربارهی تو ندونم.
تو بزرگی !
تو بخشندهای!
تو عزیز دلمی!
نادونی منو ببخش.
خودت رو بهم بشناسون!
بذار بدونم که کی هستی و چه چیزایی بهم دادی و چه چیزایی ازم میخوای.
من دربست در اختیارتم!
به شرطی که منو از خودت ناامید نکنی و همیشه کنارم باشی!
دوستت دارم آروم جونم!