خدا

فقط قصدم اینه که تجربیات خودم رو در تحولی جدید بنویسم. تحولی که مثل یه زندگی دوباره شد.

خدا

فقط قصدم اینه که تجربیات خودم رو در تحولی جدید بنویسم. تحولی که مثل یه زندگی دوباره شد.

معلق

سلام! 

تا حالا شده یه جورایی حس کنی بین زمین و آسمون معلقی؟! 

چند روزه که چنین حسی دارم. انگار خدا ولم کرده... جالب اینجاست که شیطونم ولم کرده. انگار سر هر دوشون جای دیگه گرمه!! نمی دونم چه خبره! شایدم خدا یه دستمو گرفته و شیطونم یه دست دیگه ام رو و دارم منو تو هوا تاب میدن. مثه یه بچه که پدر و مادرش دستشو می گیرن و تو هوا بازی می دن و اونوقت بچه رو ول می کنن رو زمین و اون همه چی رو ۶تا میبینه و تلوتلو میخوره!!! و هیچ حس خاصی هم نداره. چون هیچی نمی فهمه! 

دقیقاْ همینقدر گیج و گنگم. دو روزه که صبح از خونه بیرون می زنم و تا بعد از ظهر تو خیابونا راه میرم. اما نمی دونم چرا! حتی هیچ دلیل خاصی هم برای این کارم ندارم. هر چقدر فکر می کنم می بینم که حتی تو طول قدم زدن لاک پشتیم به هیچ چیز خاصی هم فکر نمی کنم! اما بازم راه میرم! 

نه خوشحالم٬ نه ناراحت! نه ذهنم درگیره٬ نه بیکار! هیچ خبری نیست... انگار تو خلا هستم...

نظرات 12 + ارسال نظر
LOST یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ http://www.lost6.ir

سلام چه وب جالبی داری . اگه موافق باشی با هم تبادل لینک کنیم ، شما وب منو با عنوان :: سری ششم سریال لاست :: لینک کن و خبرم کن که با چه عنوانی لینکت کنم. موفق باشی . بای

یه نا آشنا یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:51 ب.ظ http://fellow.blogsky.com

سلام
می بینم که وبلاگ نوپایی داری با این حال بهت تبریک می گم به خاطر این قلم روون و قشنگت...
یه نکته به ذهنم رسید خدمت شما عزیز عرض کنم:
خدا که هیچوقت ما رو ول نمی کنه که! شاید این ماییم که یه کمی راهمونو از اون مسیر اصلیه داریم کج می کنیم اونوقت فکر می کنیم خدا از ما دور شده در حالی که ما از خدا داریم فاصله می گیریم...
منظورمو می فهمی؟
همونطور که مسلمه شیطون هم هیچوقت ما رو ول نمی کنه. پس حالات ما بستگی به ای داره که خودمون بیشتر به کدوم طرف داریم میل می کنیم...
و اینم بگم که: البته معلومه که با این شیطونه خیلی دست و پنجه داری نرم می کنی! این خیلی قابل تحسینه، تبریک می گم...
وبلاگهای ارزشی مثل شما رو من معمولا خیلی دوست دارم. دوست داشتی ما در خدمتیم.
برا ما هم دعا کن
یاعلی

سارا سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ق.ظ http://www.sara4164.blogfa.com

سلام. ببینم نکنه وقت عروس شدنه؟ آره شیطون؟ آخه منم هر موقع اینطوری می شدم مامانم زودی حرف عروسی راه می انداخت.آخرسر هم گیرم انداخت

سه کنج سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:47 ب.ظ http://3konj.ir/

سلام به دختر خنثی که هیچ حسّی نداره !
ولنتاین هیچ حسّی نداشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمی دونم شاید نداشتی دیگه

سه کنج سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:48 ب.ظ http://3konj.ir/

ممنون که توی این مدتی که نبودم میومدی و می کامنتیدی
بازم بیاییا

پسرسرا چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ق.ظ

سلام
ببخشید بی خبر گذاشتمتون
اومدم بگم که آپ کردم
مرسی
داداش کوچولوتون
سینا

fereshteh چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:16 ب.ظ http://2nd-chapter.blogsky.com/

من خیلی از وقتا این حسسو دارم
اما نذار اینطوری بمونه
نذار جدا شی
ازش یه چیزی بخواه ... ببین جواب میده؟
راستی مرسیی دلم بهتره خیلی xx

پسرسرا پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام سارا خانم
خوبین؟
چرا ازتون خبری نیست من نگرانم
سینا

سکوت پسر پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ب.ظ http://sokootepesar.blogsky.com

سلام! خوبین؟ امیدوارم دیگه این جوری نشین.
یه سوال: سینا و سارا چه ربطی به هم دارن؟
ایده عجیب و جالبیه!

[ بدون نام ] شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:36 ب.ظ http://fellow.blogsky.com

سلام
ما نفهمیدیم شما سینایی یا سارا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

پسرسرا شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:02 ب.ظ

سلام سارا خانم
تورو خدا بیان آپ کردم خیلی دلم گرفته
مرسی
داداش کوچولوتون
سینا

سالهای سوخته یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:09 ب.ظ http://bolor.mihanblog.com

سلام.موفق باشی.به من هم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد