امروز روز غریبی بود.
گاهی اوقات یه عالمه نشونه می بینی. اما دلت نمی خواد که نشونه ها رو ببینی. انگار یه پرده جلوی چشمت کشیدن که نمی ذاره اون چیزی رو که باید ببینی و بشنوی که داره بهت چی میگه.
حالا هی اون تلاش می کنه و تلاش می کنه تا بهت بفهمونه آخه عزیز من! باور کن که هیچکس تو دنیا قد من دوسِت نداره. کافیه لب تر کنی و ازم بخوای تا منم جوابت رو بدم.
دیروز واسه نماز صبح خواب موندم. با اینکه ساعتم رو زنگ گذاشته بودم، اما نمی دونم چی شد که زنگ نزد. وقتی بیدار شدم درست سپیده ی صبح بود. خیلی دلم گرفت. فکر کردم حتماً یه کار کردم که از دستم ناراحته و نخواسته که صداش رو بشنوم.
دوست واقعیم بهم پیشنهاد کرد سریع نماز قضای صبحمو بخونم تا بهش بفهمونم که نخوندن نمازم عمدی نبوده. به حرفش گوش کردم. رفتم حموم، خودم رو آماده کردم و ایستادم به نماز.
مدتها بود که برای شنیدن صدای اذان اینطور منتظر و بی تاب نبودم.
وقتی صدای اذان ظهرو شنیدم، به حدی دلم آروم گرفت که تو وصف نمیاد.
نمی دونم شده تا به حال به خودت بیای و ببینی با صدای اذان تمام تنت داره میلرزه!
حس خیلی قشنگیه! انگار خودش داره باهات حرف می زنه. بدون واسطه!
.......
نماز ظهر و عصر و مغرب و عشامو بدون هیچ تأخیری خوندم. on time تر از همیشه.
امروز صبح زودتر از چیزی که انتظار داشتم واسه نماز صبح بیدار شدم. اینقدر که فرصت کردم چند تا نماز مستحبم بخونم.
اصلاً دلم نمی خواست نمازام تموم بشه. انگار رو در روی خودش نشسته بودم و face to face داشتم باهاش حرف می زدم.
نمی دونم چطور میتونم حالمو بگم.
حرفمو با یه ترانه تموم می کنم.
کاش میشد خدا رو بوسید کاش میشد صورتشو دید
کاش میشد عکس خدا رو رو دیوار خونه کوبید
کاش خدا هم مثه ما بود کاش خونهاش همین ورا بود
اونوقت هر روز در خونهاش پاتوق من و شما بود
تو قشنگتر از غروبی خدا... چقدر تو خوبی!
وقتی که دلم میگیره در قلبمو میکوبی
با تو تنهایی محاله فکر مردن یه خیاله
وقتی که یادت نباشم زندگیم رو به زواله
این روزا از عشق تو دلم چه بیتابه خدا
به خدا قسم خدا عاشقتم من به خدا
این روزا از عشق تو دلم چه بیتابه خدا
به خودت قسم خدا عاشقتم من به خدا
تا آپدیت بعدی...
یا حق
سلام قشنگ بود ممنون. اگه مایل به تبادل لینک هستی در انتظار یار لینک کن و بگو چی لینکت کنم
یا علی
امیدوارم تو زندگی جدیدت موفق باشی
راستی من تقریبا هر روز اپ میکنم
بخاطر همین نیازی به اطلاع رسانی نیست:)
سلام ممنون از لینکت بازم بهم سر بزن. متنت جال بود
ببخشید اینی که گفتید همیشه باهاتونه و عکسشو میکوبونسد به دیوار و خونشون اینوراست ، آرزوهاتو برآورده میکنه ، این خداست یا همسر آیندتونه که هنوز تو ذهنتون زندگی میکنه ؟
چون بنظر من کسی که خدارو حس کرده ، دردش نماز صبح قضا شده نیست ، چیزای دیگست .
سلام
یه ایده توپ دارم برات
بیا این سبک رو امتحان کن
از زبان خدا بنویس اسم نویسنده رو بذار «خدا»
مثلاْ داستانهایی مثل این که خدا داره تعریف میکنه رو بذار توی وبلاگت:
«امروز دیدم داشتی به مرغابی ها و مرغهایی توی خونتون داری دونه می دی و اونا دور تا دور تو جمع شدن و از دونه هایی که میریزی روی زمین میخورن من هم به شما بنده هام همین طوری روزی میدم فقط با این تفاوت که تو از مرغابی ها توقع داشتی که تخم بذارن تا از تخم مرغشون استفاده کنی ولی من بدون هیچ توقعی به بندهام روزی میدم».
حالا این یه مدل داستانی بود که خودم ساختم تو می تونی خیلی بهترشو بنویسی.
بسر منتظرتم
بای
راستی چرا اسم خودتو توی وبلاگم ننوشتی و نوشته بودی سارا؟
خدا .. خدای من .. باید حرف بزنم .. باید .. اما .. اما ..
* برام جالب بود ، پاک و دست نخورده .. مثل یه کودک نو رسیده .. ولادت جدید مبارک .
az zendegie jadidet hesabi lezat bebar
har roozesho nafas bekesh
ye pishnahad ham daram...
ye shab ke mikhay cheshmato bebandi, vaghti behesh shab bekheyr migi o bekhatere un ruz shokresh mikoni, azash bekha sobh vaseye namaz bidaret kone o saato kook nakon.
Age bavaresh dashte bashi harruz bidaret mikone.
ghol midam